مارک تواین:



عدد جادویی هفتاد

امروز می خوام به ضعف انسان ها در درک رشد تصاعدی اشاره کنم و کمک عدد جادویی هفتاد در درک هرچه بهتر رشد تصاعدی. این مطلب زیبا, مربوط به فصل 34 از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی است.

یک سوال؛ از بین این دو گزینه کدام را انتخاب خواهی کرد:

الف) در سی روز آینده هر روز سی دلار از من دریافت کنی

ب) در سی روز آینده در روز اول یک سنت و روز دوم دو سنت و روز سوم چهار سنت و روز چهارم هشت سنت و همینطور تا روز سی ام

کدام گزینه مطلوب شما خواهد بود؟

اگرچه معمولا در نگاه اول گزینه اول را مطلوب خواهی دانست ولی گزینه دوم برای شما بهتر خواهد بود, چراکه در حالت اول در سی روز سی هزار دلار نصیب شما خواهد شد ولی در حالت دوم بیش از پنجاه میلیون دلار به جیب خواهی زد.

ما رشد خطی را بطور حسی درک می کنیم. با این حال هیچ درکی از رشد تصاعدی نداریم، چونکه درگذشته اجدادمان به آن احتیاج نداشته اند. اغلب تجربه اجدادمان از نوع خطی بوده. هرکس دو برابر بیشتر ماموت شکار می کرد، دوبرابر غذای بیشتری می داشت. هرکس دو برابر وقت بیشتری برای جمع آوری دانه صرف می کرد، درآمدش دو برابر می شد.

 از این گزاره چه برداشتی می کنید:

هرساله تعداد حوادث رانندگی هفت درصد رشد دارد. اگر با خود روراست باشیم خواهیم دانست که درک ما از این گزاره چقدر پرت بوده است. اینجاست که عدد جادویی هفتاد کمک بزرگی در تبدیل این آمار به خطی خواهد داشت. کافی است که عدد هفتاد را بر نرخ رشد برحسب درصد تقسیم کنیم یعنی هفتاد تقسیم بر هفت که می شود ده. خب حالا می توانیم بیانی خطی از گزاره بالا داشته باشیم:" تعداد حوادث رانندگی بعد از  ده سال دو برابر می شود". چه آمار نگران کننده ای!

یک مثال دیگر: "نرخ تورم پنج درصد است". بنظرمی رسد که زیاد بد هم نباشد. حال با استفاده از عدد جادویی هفتاد داریم: هفتاد تقسیم بر پنج که می شود چهارده. یعنی بعد از چهارده سال ارزش دلار نصف خواهد شد. بنظر می رسد که فاجعه ای در حال رخ دادن باشد!

پس حواسمان باشد وقتی که پای نرخ رشد در میان است به برداشت های حسی مان اکتفا نکنیم. باید قبول کنیم که درک ما از آن زیاد درست نخواهد بود. آنچه در چنین مواقعی به ما کمک خواهد کرد یک ماشین حساب و یا برای نرخ رشدهای پایین عدد جادویی هفتاد.



متاسفانه ماه گذشته بدلیل تصادفی که برایم اتفاق افتاد( خوشبختانه خسارت جدی جانی نداشت) نتوانستم نوشته ای داشته باشم. امروز می خواهم اشاره ای به فصل تسلی بخشی در مواجهه با ناکامی از کتاب تسلی بخش های فلسفه از آلن دو باتن کنم.

«سنکا فیلسوف رواقی هم عصر با نرون 28 ساله و دیکتاتور خودکامه بود. وی پنج سال معلم خصوصی نرون بود  و ده سال نیز مشاور وفادار وی. ولی یک توطئه کودتا اوضاع را دگرگون کرد. نرون دچار جنون انتقام از اطرافیان شد و با اینکه مدرکی دال بر همدستی فیلسوف معروف با توطئه گران نبود دستور خودکشی برای معلم سابق خود را داد. قبل از این دستور، وی همسر, مادر, برادر ناتنی و بسیاری از سناتورها را نیز به کام مرگ فرستاده بود. در سال 65 بعد از میلاد یک سناتور از جانب نرون فرمانی آورد مبنی بر اینکه سنکا باید خودکشی کند. معاشران نرون وقتی از پیام نرون آگاه شدند شروع به بی تابی و گریه کردند ولی سنکا سعی کرد ایشان را آرام کند و خطاب به نزدیکانش گفت " کجا رفته فلسفه ایشان و کجاست پایداری ایشان در برابر مصائب حیات، همان پایداری ای که سالیانی دراز یکدیگر را بدان تشویق کرده اند".

سنکا رو به همسرش کرد و او را به گرمی در آغوش گرفت و بعد طبق فرمان نرون خودکشی کرد. سنکا با متانت ضرورت های تکان دهنده واقعیت را پذیرفت. وی از ابتدا فلسفه را رشته ای برای کمک به انسان ها در غلبه بر تضادها و خواسته هایشان می دانست و معتقد بود" من زندگی خود را مرهون فلسفه هستم، و این کم ترین دین من به فلسفه است".

به نظر سنکا اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحق بینی و بدگمانی بدتر نسازیم.

سنکا همچنین معتقد بود بیشترین  آسیب را از ناکامی هایی می بینیم که اصلاً انتظارشان را نداشته ایم و هنگامی می توانیم این ناکامی ها را تحمل کنیم که خود را برای آن ها آماده کرده باشیم.

سنکا در مورد عصبانیت معتقد است شدیدترین عصبانیت های ما ناشی از رویدادهایی هستند که درک ما از اصول هستی را نقص می کنند و هنگامی عصبانی می شویم که عقیده داشته باشیم لیاقت بدست آوردن آن چیز را داریم. علت عصبانیت نوعی باور است, باوری که خاستگاه تقریباً خوشبینانه و خنده داری دارد، این باور که در قرارداد زندگی چیزی به نام ناکامی نوشته نشده است.

ما باید خود را با نقایص ناگزیر هستی سازگار کنیم, آیا عجیب است که اشرار اعمال شریرانه انجام می دهند یا غیر منتظره است که دشمنانتان به شما آسیب می زنند یا پسرتان اشتباهی می کند. هرگاه از امیدواری بیش از حد دست برداریم, دیگر عصبانی نخواهیم شد.

به عقیده سنکا باید همواره احتمال وقوع فاجعه را در ذهن داشته باشیم. هیچ چیزی نباید برای ما غیر منتظره باشد. ما نباید به چیزهایی توجه کنیم که به وقوع آنها عادت داریم بلکه باید به آنچه می تواند رخ دهد نظر کنیم.

سنکا توصیه می کند که ثروتمندان باید چند روزی را در اتاقی بادگیر با رژیم غذایی سوپ رقیق و نان بیات بگذرانند. این پند را یکی از فلاسفه محبوب سنکا به او داده بود: معلم بزرگ لذت طلب, اپیکور, عادت داشت ایامی را تقریباً گرسنه بماند.

سنکا معتقد بود که هیچگاه نباید فیلسوفان را از تحصیل ثروت بازداشت؛ هیچ کس حکمت را به فقر محکوم نکرده است. رواقیگری سفارش می کند نه از فقر بترسیم و نه آن را خوار بدانیم بلکه رواقیگری ثروت را نوعی امر مرجح می داند. تنها یک نکته است که رواقیون را حکیم می نمایاند و آن چگونکی واکنش آن ها به فقر ناگهانی است. ایشان بدون سرخوردگی و عصبانیت از خانه و خدمتکاران خود کناره می گیرند.

البته اگر ما همه ناکامی ها را می پذیرفتیم دستاوردهای بزرگ انسانی بسیار معدود می بود. نیروی محرکه ی ابتکار ما این سوال است که "آیا باید اینطور باشد؟"

به نظر سنکا، حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته های خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییر ناپذیر را با آرامش بپذیریم.

به نظر بسیاری از رومی ها عجیب بود که چنین فیلسوفی غرق در تجمل بود. سنکا تا اوایل چهل سالگی از طریق شغل ی اش آن قدر پول کافی داشت که ویلا،  مزارع و اثاثیه گرانبها بخرد.

رواقیون تصویر دیگری داشتند که مطابق آن ما موجوداتی هستیم که گاهی قادر به تغییر اموریم ولی با وجود این همواره مقهور ضرورت های بیرونی هستیم. ما شبیه سگ هایی هستیم که به گاری پیش بینی ناپذیری بسته شده ایم. قلاده ما آن قدر بلند است که به ما درجه ای از آزادی عمل بدهد، ولی آن قدر بلند نیست که به ما اجازه دهد هر کجا خواستیم برویم. حکما یاد می گیرند که ضرورت را بشناسند و بی درنگ از آن پیروی کنند، نه اینکه خود را با مخالفت و اعتراض از پا درآورند.

ولی نکته اصلی سنکا چیزی ظریف تر است. پذیرفتن چیزی غیر ضروری به عنوان امری ضروری، همان اندازه غیر عاقلانه است که طغیان علیه چیزی ضروری. با پذیرش امرغیر ضروری و انکار امر ممکن، همان اندازه می توان به سادگی گمراه شد که با انکار امر ضروری و طلب امر غیر ممکن. این بر عهده عقل است که میان این امور تمایز گذارد».

حال در ادامه یک معرفی از رواقیون از کتاب دنیای سوفی را می آورم:

«بنیان گذار این مکتب زنون نام داشت. وی که اهل قبرس بود و پس از سانحه ای دریایی به آتن آمده بود. وی پیروان خود را معمولاً زیر سقف یک رواق جمع می کرد. به همین خاطر به رواقی معروف شدند.

به نظر رواقیون هر انسان مینیاتوری از جهان است و یا عالم کوچک که خود بازتابی از عالم بزرگ است.

رواقیون همگان را به دوستی و همدلی ترغیب می کردند. اهل ت بودند و بسیاری از آنان به ویژه مار اورلیوس امپراتور روم تمدارانی فعال بودند.

رواقیون معتقد بودند که تمام فرآیندهای طبیعی همانند مرگ و بیماری تابع قوانین بی چون و چرای طبیعت اند. بنابراین انسان باید سرنوشت خود را بپذیرد. به نظر آنان انسان باید رویدادهای خوش زندگی را بدون هیاهو بپذیرد.

امروزه حتی در مورد کسی که اجازه ندهد احساسات بر او غلبه کند, اصطلاح "آرامش رواقی" بکار می رود.»



آلن دو باتن نویسنده سویسی که غالب زندگی خود را در انگلیس سپری کرده است. وی دانش آموخته تاریخ و فلسفه می باشد که تحصیل خود در دوره دکتری فلسفه دانشگاه هاروارد را نیمه تمام گذاشت تا وقت خود را برای نوشتن کتاب های فلسفی به زبان ساده وقف کند تا ایده هایی برای بهبود کیفیت زندگی از طریق اندیشیدن فلسفی ارائه دهد.

اخیراً شروع به خواندن کتاب تسلی بخش های فلسفه از این نویسنده با ترجمه عرفان ثابتی را شروع کردم. کتابی که در سال 2000 منتشر شده است. آلن دوباتن در این کتاب می کوشد با بهره جستنن از افکار و زندگی فیلسوفانی مانند سقراط، اپیکور، مونتنی، سنکا و شوپنهاور پیام هایی برای زندگی امروز بیابد و این ترسی که از فلسفه بین عامه مردم رایج است را تقلیل دهد.

امروز می خوام به چکیده ای از فصل تسلی بخش های فلسفه در مواجهه با کم پولی اشاره کنم که گریزی به زندگی اپیکور زده است.

اپیکور در 341 قبل از میلاد می زیسته و گفته می شود که بالغ بر سیصد کتاب نوشته است که تقریباً همگی آنها در  مجموعه ای از رخدادهای ویرانگر از بین رفته است. آنچه فلسفه اپیکور را متمایز نموده است تاکید وی بر اهمیت لذات جسمانی بود:" اگر من لذات چشایی, بینایی, شنوایی و عشق را کنار بگذارم دیگر نمی توانم خیر را چگونه متصور شوم".

بنظر اپیکور " درست همانگونه که پزشکی هیچ سودی ندارد اگر سبب بهبود بیماری نشود، فلسفه نیز اگر تالم فکری را برطرف نکند، بی فایده خواهد بود".

اما جالب است بدانید که زندگی فیلسوفی که معروف به لذت گرایی شده است چقدر ساده بوده است. اپیکور در 35 سالگی نوعی خاص از زندگی را برگزید و با گروهی محدود از دوستانش در خانه بزرگی چند مایل دورتر از آتن ساکن شد. اپیکور معتقد بود:" بین تمام نیکی هایی که حکمت برای ما دارد دوستی پربهاترین است" و توصیه می کرد بکوشیم هرگز خوردن و آشامیدنمان در تنهایی نباشد.

اپیکور و دوستانش بدلیل اینکه نخواهند در مقابل اربابان سر خم کنند، خود را از ارزش های آتن بدور ساختند و از اشتغال در فضای تجاری آتن پرهیز کردند.

برای اضطراب، کمتر درمانی را بهتر از تفکر می دانست و معتقد بود که شاید ثروت کسی را بدبخت نکند ولی اگر پول دار باشیم ولی از نعمت دوستان، آزادگی و زندگی تحلیل شده محروم باشیم هرگز واقعاً خوشبخت نخواهیم بود این درحالی است که اگر پول نداشته باشیم شاید هرگز بدبخت نباشیم.

بنظر اپیکور اگر دردی نداشته باشیم خوشبخت هستیم, چونکه در صورت نداشتن پول برای خرید پوشاک و مواد غذایی اولیه از درد رنج خواهیم برد ولی اگر مجبور باشیم بجای ژاکت کشمیری از یک ژاکت بسیار معمولی استفاده کنیم دیگر نمی توان برای این وضعیت از واژه درد استفاده کرد: " وقتی درد حاصل از نیازها را رفع کنیم, دیگر ظروف ساده و میز مجلل لذت یکسانی در بر خواهند داشت.

اثر پول بر خوشبختی در درآمدهای کم محسوس است ولی در درآمدهای بالا دیگر خوشبحتی ما از کم درآمدها بیشتر نخواهد بود.

حال اگر شخص از نعمت دوستان و آزادی و غیره برخوردار نباشد حداکثر خوشبختی بطور معناداری کاهش می یابد.

 

وی معتقد بود که هیچ چیز نمی تواند کسی را که به کم راضی نمی شود راضی کند و خوشبختی را بیشتر وابسته به مصاحبی همدل می دانست تا مثلاً ویلایی شیک و اینکه ممکن است که دستیابی به خوشبختی دشوار باشد ولی موانع آن عمدتاً مالی نیستند.

حال سوالی مطرح است که اگر چیزهای قیمتی ناتوان از شادی ما هستند چرا بشدت مجذوب آنها هستیم؟

یک پاسخ اینست که این سردرگمی و آشفتگی ما تنها تقصیر خودمان نیست. این به سود بنگاه های اقتصادی است که نیازهای ما را منحرف کنند و بنابراین دیدگاهی مادی از خوبی را ترویج می کنند و خوبی غیر مادی را کم اهمیت جلوه می دهند.

در جهان اپیکوری, هیچ بنای با شکوهی و هیچ پیشرفت تکنولوژیکی در کار نخواهد بود و بنابراین در مقابل نوعی انتخاب قرار می گیریم: در یک طرف جوامعی که نیازهای غیر ضروری را تحریک می کنند ولی در مقابل به توانمندی های اقتصادی بالایی دست پیدا می کنند و در طرف دیگر جوامع اپیکوری که نیازهای مادی ضروری را برطرف می سازند ولی هرگز نمی توانند استانداردهای زندگی را از سطح امرار معاش بالاتر برند.

در جهان فارغ از ارزش های اپیکوری بشریت همواره قربانی رنج فراوانِ بی هدف و بی ثمری است که به دلیل ناتوانی در درک حد و مرز تحصیل ثروت، زندگی را با نگرانی های بیهوده ای مضطرب می سازند.

همین ناخرسندی است که زندگی را همواره پیش ببرده است به سوی دریاهای پهناور

 


یک خطای جالب از کتاب هنر شفاف اندیشی از رولف دوبلی

« مثال اول؛ مارک یک مرد لاغر اندام اهل آلمان است که عینک به چشم می زند و دوست دارد کارهای موتزارت را گوش دهد. کدام یک محتمل تر است؟ اینکه مارک

الف) یک راننده کامیون باشد

ب) استاد ادبیات در فرانکفورت

مثال دوم؛ یک مرد جوان را با چاقو می زنند و او به شدت مجروح می شود کدامیک محتمل تر است؟

الف) ضارب یک آمریکایی از طبقه متوسط باشد

ب) ضارب یک مهاجر روسی باشد که به طور غیرقانونی چاقوی مبارزه وارد می کند

بیشتر افراد  در هر دو مثال گزینه دوم را محتمل تر می دانند که البته اشتباه است! چرا؟

در آلمان تعداد راننده های کامیون ده هزار برابر استادان ادبیات است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که مارک راننده کامیون باشد.

تعداد آمریکایی های طبقه متوسط میلیون ها برابر روس های وارد کننده چاقو است. به همین خاطر بسیار محتمل تر است که ضارب یک آمریکایی باشد.

پس چه اتفاقی افتاده است؟ آن توضیحات با جزئیات ما را فریب داد که حقایق آماری را نادیده بگیریم. دانشمندان این خطا را غفلت از نرخ پایه می گویند. تقریباً تمام رومه نگاران , اقتصاد دانان و تمداران دایماً اسیر این خطا می شوند.

در پزشکی نیز غفلت از نرخ پایه نقش مهمی را ایفا می کند. شعاری که در گوش هر پزشک آینده خوانده می شود: قبل از اینکه سراغ آزمایش بیماری های کمیاب بروی, به دنبال معاینه اختلال های متداول باش, حتی اگر متخصص درمان بیماری های کمیاب باشی.»



قصد دارم باز هم به یک خطای شناختی دیگر از کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی به نام اثر هاله ای اشاره کنم:

«ادوارد لی ثورندایک , روانشناس, برای اولین بار به اثر هاله ای اشاره و آن را کشف کرد و چنین توصیف کرد که یک ویژگی خاصی( مانند زیبایی, سن یا موقعیت اجتماعی) تمام ویژگی های دیگر را تحت الشعاع قرار داده و منجر به برداشتی مثبت یا منفی نسبت به شخص یا شی می گردد. پژوهش های مختلف نشان می دهند که ما بطور ناخودآگاه افراد خوش سیما را موفق , باهوش, راستگو و حتی دوست داشتنی می پنداریم. در مدارس هم گاهی معلمان ناخودآگاه به دانش آموزان زیبارو نمره های بیشتری می دهند.

اثر هاله ای به ابزار مناسبی در تبلیغات نیز تبدیل شده است. این که چه چیزی راجرفدررِ تنیس باز را کارشناس دستگاه قهوه ساز می کند جای بحث دارد و معمولا توجه نمی کنیم که چرا حمایت افراد مشهور از کالایی باید روی ما اثر بگذارد.

اثر هاله ای جلو دیدن خصوصیت های واقعی را می گیرد. برای خنثی کردن این اثر بایستی از ارزش های ظاهری فراتر رفت. ارکسترها در کلاس جهانی با وادار کردن نامزدها به نواختن در پشت صحنه به ویژگی های حقیقی می رسند تا جنسیت, نژاد, سن و ظاهر در تصمیم آنها تاثیری نداشته باشند.»


امروز به یکی از خطاهای شناختی به نام علیت نادرست از کتاب هنر شفاف اندیشیدن می پردازم.

« به دو روایت زیر توجه کنید:

 برای ساکنان جزیره ای در شمال اسکاتلند شپش های سر بخشی از زندگی بودند. اگر آنها میزبانشان را ترک می کردند، آن فرد مریض می شد و تب می کرد. بنابراین برای برطرف کردن تب، مردم بیمار عمداً شپش در سرشان می گذاشتند. به محض اینکه شپش ها در سرشان ساکن می شدند، حال بیمار بهتر می شد.

در یکی از شهرها مطالعات نشان می داد در هر آتش سوزی، هرچه آتش نشانان شدیدتر اعلام خطر کنند، آسیب آتش سوزی بیشتر خواهد بود.

هر دو داستان از دو استاد فیزیک آلمانی، هانس پیتر بک بورنهلت و هانس هرمان دوبن نقل شده است. آنها در کتابشان اشتباه گرفتن علت و معلول را توضیح می دهند. اگر شپش ها فرد بیمار را ترک می کنند، به علت تبی است که آن فرد دارد و باعث شده است که پای شپش ها داغ شود. وقتی تب برطرف شود آن ها بر می گردند. همچنین هرچه آتش سوزی شدیدتر باشد، آتش نشانان شدیدتر اعلام خطر می کنند.

مثالی دیگر: اگر کتاب های زیادی در خانه دانش آموزان باشد، آنها در مدرسه نمره های بهتری کسب می کنند. این هم یک مثال دیگر از علیت نادرست است. حقیقت اینست که والدین تحصیل کرده کتاب های بیشتری در منزل دارند و همچنین والدین تحصیل کرده بیشتر از والدین تحصیل نکرده به درس خواندن فرزندشان ارزش و اهمیت قایل هستند.

نویسندگان کتاب های تجاری و مشاوران معمولا براساس همین علیت نادرست عمل می کنند.

در نتیجه همبستگی دلیل برعلیت نیست. با دقت بیشتر به اتفاق های مرتبط نگاه کن. بعضی وقت ها آنچه علت معرفی می شود معلول از کار در می آید و برعکس



می خواستم خلاصه ای از رمان «هویت» از میلان درا را این جا بنویسم اما برای معرفی میلان درا نیاز به اینترنت داشتم و چون این چند روزه اینترنت قطع بود تصمیم گرفتم مجددا به کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رولف دوبلی برگردم

مطلب امروزم  خطایی به نام " خطای خدمت به خود" است.

وقتی شرکتی سالی موفقیت آمیز را سپری می کند مدیرعامل، مجموعه ای از تصمیم سازی های خود را موثر خواهد دانست از جمله: تلاش خستگی ناپذیر و بکارگیری یک فرهنگ کاری پویا و بسیاری موارد دیگر. اما وقتی که شرکت سالی ناامیدکننده را پشت سر می گذارد آنگاه مدیرعامل شرکت، مجموعه ای از عوامل بیرونی را دخیل خواهد دانست از جمله: مداخله دولتی، بد اقبالی ناشی از نوسان ارز، فعالیت مخرب چینی ها و بسیاری عوامل دیگر. به بیانی کوتاه ما معمولا موفقیت را به خودمان و شکست را به عوامل بیرونی نسبت می دهیم. این همان " خطای خدمت به خود" است.

در دوره تحصیل نیز نمرات عالی خود را ناشی از سعی و تلاش خود می دانستیم و نتایج ضعیف را به بسیاری عوامل بیرونی از جمله سختگیری استاد نسبت می دادیم.

اما امروزه شاید جای نمره را در زندگی، پارامترهای دیگری مانند بازار بورس اشغال کرده باشد. سود را به خود نسبت می دهیم و تراز مالی منفی را فقط ناشی از بازار می دانیم.

ولی چرا ما موفقیت را به مهارت های خود و شکست را به عوامل دیگر نسبت می دهیم. ساده ترین پاسخ شاید این باشد که حس خوبی به ما می دهد و ضرری هم ندارد. چرا که اگر داشت تکامل آن را در طول صدها هزار سال گذشته از میان می برد.

 رولف دوبلی به تجربه خود در این مورد اشاره می کند:

در آپارتمان من پنج دانشجو با هم در یک واحد زندگی می کنند. یکبار تصمیم گرفتم جداگانه از آنها سوال کنم که هر کدام هر چند وقت یکبار زباله ها را بیرون می برند. مجموع جواب این دانشجوها باید 100 درصد می شد ولی رقم شگفت انگیز 320 درصد حاصل شد. هر کدام از آنها نقش خود را بیش از مقدار واقعی بیان کرده بودند.

حال با شناختی که از این خطا بدست آوردیم چگونه می توان خود را از این خطا در امان نگاه داشت. اگر دوستانی داری که حقیقت را بی کم و کاست به تو بگویند بسیار خوش شانس هستی. اگر نه، حداقل یک دشمن که داری. او را به صرف یک قهوه دعوت کن و نظر صادقانه اش را درباره نقاط ضعف و قوت خود جویا باش. مطمئن باش از این کارت همیشه به نیکی یاد خواهی کرد.


میلان درا متولد 1929 چکسلواکی که به علت مشکلات ی از سال 1975 ساکن فرانسه و از سال 1981 به تابعیت فرانسه درآمده است. وی آثار جدیدش یعنی از سال 1990 به بعد با رمان جاودانگی را به زبان فرانسوی پدید آورده است.

رمان هویتِ وی در سال 1998 منتشر شده است و یکی از کوتاه ترین رمان های او محسوب می شود. چاپ بیست و سوم این کتاب را اخیراً با ترجمه ای خوب و روان از آقای دکتر پرویز همایون فر خواندم. در پشت جلد کتاب تحسین استاد سیمین دانشور در تجلیل از این کتاب و ترجمه آن نیز قید شده است. با اینکه قسمت هایی از کتاب برایم مبهم بودند ولی ارزش خواندن را داشت.

میلان درا بر این باور است که رمان می تواند انسان را در راه رسیدن به بلوغ و کمال یاری دهد و جهان زندگی را روشنایی بخشد. وی با اشاره به نظر متفکر اتریشی «هرمن بروخ» می گوید: رمانی که جزء ناشناخته ای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است.»

به مناسبت انتشار رمان هویت، وی گفته بود که هر رمان نویس باید از دو فرمان اطاعت کند؛ نخست فقط آن چیزی را بگوید که تاکنون نگفته است؛ دوم آن که همواره در جستجوی شکل و قالبی نو باشد.

درا خواهان آن است که زبانش ساده، دقیق و شفاف باشد و همچنین رمان باید در بخش های تفکرآمیزش، گهگاه به نغمه و ترانه تبدیل شود.

دو شخصیت اصلی داستان خانم شانتال و همسرش آقای ژان مارک هستند. شانتال بعد از فوت فرزند پنج ساله اش مسیر زندگی اش دچار دگرگونی شده از شوهرش جدا شده و با ژان مارک یک زندگی عاشقانه را شروع می کند. تا اینکه روزی شانتال می گوید« مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمی گردانند». این گفته احساسی منفی و حسادت آمیز در ژان مارک بر می انگیزد اما در نهایت عشق چیره شده و احساس می کند که شانتال سخن از پیری می گوید و این گفته او ناشی از اندوه پیری است و باید کاری برای وی انجام دهد. بنابراین تصمیم می گیرد که نامه هایی عاشقانه از فردی گمنام خطاب به شانتال بنویسد:« من همچون جاسوسی شما را دنبال می کنم، شما زیبا هستید خیلی زیبا» و این نامه نگاری را چندین روز ادامه می دهد. این نامه ها شانتال را دگرگون می کنند و شور و شوق جوانی را برمی گرداند. این رفتار شانتال، ژان مارک را دچار بدبینی نسبت به  هویت شانتال می کند و احساس می کند که شاید شانتال آن زنی نباشد که دوستش می دارد.

در مقابل هنگامی که شانتال از منشاء نامه ها مطلع می شود رفتار ژان مارک را «جاسوس بازی» می پندارد و نسبت به همسرش دچار بدبینی می شود بنابراین ژان مارک را ترک می کند. در این جا نکته ای که برایم جالب بود حتی در اوج بدبینی، دو طرف هرگز رودررو به پرخاش گری نپرداختند و هنگامی که شانتال تصمیم به ترک ژان مارک می گیرد وانمود می کند که برای ماموریتی اداری به لندن بایستی برود و این درحالی است که ژان مارک واقف به  تصمیم درونی شانتال می باشد. ژان مارک توان دور ماندن از شانتال را ندارد بنابراین در خفا ژان مارک را دنبال می کند تا اینکه چند اتفاق مبهم! در چند مکان مبهم! رخ می دهد و ژان مارک، شانتال را از یک خواب یا رویا خارج می کند.

در پایان رمان شانتال به همسرش می گوید:« دیگر نگاهم را از تو بر نخواهم داشت و بی وقفه به تو نگاه خواهم کرد. وقتی که چشمم پیاپی مژه می زند می ترسم؛ از این می ترسم که در لحظه ای که نگاهم خاموش می شود، ماری، موشی، مرد دیگری جای تو را بگیرد.»


 

یکی از کتاب هایی که امسال از نمایشگاه کتاب تهران ( اردیبهشت 1398) خریدم کتاب در جست و جوی طبیعت از ادوارد ویلسون با ترجمه ای عالی از کاوه فیض اللهی بود. فرصتی دست داد تا در لابه لای کارها، شروع به خواندن این کتاب کنم. هنوز تمام نکردم. یک دلیلش این بود که زمان زیادی نتونستم برای خواندن این کتاب بزارم. همچنین به دلیل اینکه خواندن این کتاب به دلیل دافعه ذاتی که هنگام خواندن چنین کتاب های جدیی با آن روبرو می شویم، به کندی پیش می رود. ولی در مجموع وقتی به عقب نگاه می کنم می بینم واقعاً ارزش خواندن را داشته و بقول هلن فیشر نویسنده کتاب آناتومی عشق و جنس اول «احساس می کنم کسی رازهایش را با من در میان گذاشته است». این کتاب در سال 1996 سال بازنشستگی ویلسون از دانشگاه هاروارد نوشته شده است.

ناتالی انجی یر از مجله ساینس و نویسنده کتاب دلبری دیوها در وصف این کتاب گفته: « جشنواره ای از ایده ها درباره مورچه ها، مارها، ه ها و طبیعت انسان متعالی و وحشی و نیاز عمیق ما به وحش»

دیوید کوآمن نویسنده آواز دودو و غول خدا هم در باره این کتاب گفته: « این اثر نشان داده است که چرا ما غیر دانشمندها باید از داشتن صدای او ممنون باشیم».

نقل از کتاب: « ادوارد ویلسون زیست شناس و طبیعی دان 88 ساله آمریکایی یکی از بزرگ ترین نظریه پردازان تکامل در جهان است. او استاد بازنشته دانشگاه هاروارد و برنده جایزه های متعددی[ از جمله دو جایزه پولیتزر] است. دوران کودکی ویلسون در جنوب آمریکا به جمع آوری مارها و ات در جنگل ها و مرداب ها تاثیری جاودانه بر کار و زندگی اش داشته است. ویلسون شاید بیش از هر دانشمند دیگری، جانوران را در زیستگاه طبیعی شان زیر نظر گرفته است.

ویلسون مورچه شناس است و بیش از 3 درصد (%3.6) از تنوع مورچه های جهان توسط او توصیف شده است.»

در آینده قسمت هایی از این کتاب را خواهم نوشت.


نگاهی به ه ها از کتاب در جستجوی طبیعت از ادوارد ویلسون:

سفره ماهی ها خویشاوندان نزدیک ه ها هستند.

ببره: معروف به سطل زباله دریاست. اغلب در بندرگاه های انباشته از زباله گشت می زند و تقریباً هر چیز که دارای پروتئین جانوری باشد و شاید همه چیز را می خورد. در معده نمونه های صید شده از این ه ها، ماهی، چکمه، قوطی، کیسه سیب زمینی، زغال، سگ و حتی بخش هایی از بدن انسان یافت شده است.

ه کوتوله خاردار: کوچک ترین ه هاست و طول آن حداکثر به 30 سانتی متر می رسد.

نهنگ ه: بزرگترین ماهی جهان است. نهنگ ه هایی به طول بیش از 18 متر و وزن بیش از 10 تن نیز گزارش شده اند. اما با این جثه بزرگ تهدیدی برای انسان نیستند.

گاو ه ها: وزنشان به بیش از 200 کیلو گرم می رسد و تغذیه از انواع ه های کوچکتر را ترجیح می دهند.

ه سفید بزرگ: با فاصله زیاد بزرگترین ماهی گوشت خوار روی زمین است. طول بدنش به بیش از 6 متر و وزنش بیش از 3 تن است.

ه ها بیش از 400 میلیون سال پیش حضور داشته اند و بنابراین از هرچیزی که بتوان انسان نامید بیش از 100 بار قدیمی ترند.

حدود 350 گونه ه وجود دارد.

تنوع از رقابت میان اعضای گونه ها می کاهد و امکان می دهد که تعداد بیشتری از گونه ها برای دوره های طولانی با هم زندگی کنند بدون آنکه منقرض شوند.


در ادامه مطالبی که از کتاب در جستجوی طبیعت از ادوارد ویلسون نوشتم امروز نگاهی به فصل مورچه ها می کنم:

در ادامه مطالبی که از کتاب در جستجوی طبیعت از ادوارد ویلسون نوشتم امروز نگاهی به فصل مورچه ها می کنم:

پرسشی که اکثر اوقات درباره مورچه ها از من پرسیده می شود این است که با مورچه های درون آشپزخانه ام چه کنم؟ و پاسخ من همیشه همان است:« مراقب باشید پایتان را روی آنها نگذارید». مراقب زندگی های کوچک باشید.

دودمانی تکاملی که سرانجام به پیدایش مورچه ها و سایر ات انجامید بیش از 600 میلیون سال پیش از دودمان منتهی به انسان جدا شد.

در حال حاضر حدود 12500 گونه توصیف شده از مورچه ها وجود دارد. مورچه ها جانداران کوچک جثه غالب سیاره زمین هستند؛ یعنی از نظر جثه حد واسط میان باکتری ها و فیل ها هستند. برآورد حدودی من آن است که در هر لحظه حدود 1015  یا یک میلیون میلیارد مورچه در جهان وجود دارد. وزن مورچه ها به تنهایی چهار برابر تمام پرندگان ، دوزیستان و داران روی هم است. مورچه ها و موریانه ها اجتماعی ترین جانداران جهان هستند.

چگونه مورچه ها توانستند برای دوره ای 50 برابر طولانی تر از کل تاریخ انسان و نیاکان بلافصلشان در اوج قدرت باقی بمانند؟

مورچه ها و ات اجتماعی دیگر به این دلیل غالب هستند که سازمان اجتماعی شان در رقابت با ات تک زی دیگر به آنها برتری می دهد. آنها به واسطه اتحاد نزدیک با مادر مشترکشان یعنی ملکه، می توانند نسبت به ات تک زی، ریسک های بسیار بزرگتری را بپذیرند.

در هر کلنی تنها یک ملکه مادر وجود دارد و دخترانش به او رسیدگی می کنند. این کلنی جامعه تمام ماده است.

یکی از تفاوت های اساسی میان جوامع انسانی و مورچه ها آن است که انسان ها مردان جوانشان را به جنگ می فرستند اما موچه ها زن های پیرشان را. تفاوت دیگر آنست که ما عمدتاً از طریق بینایی و شنوایی راهمان را پیدا می کنیم و با همدیگر ارتباط برقرار می کنیم اما مورچه ها عمدتاً از طریق چشایی و بویایی این کار را می کنند.

مغز یک مورچه کارگر دارای حدود یک میلیون سلول عصبی است و مغز یک انسان بالغ که یک میلیون برابر سنگین تر از مورچه است از 100 میلیارد سلول عصبی تشکیل شده است. بنابراین  ات ماهیتاَ بدلیل شرایط جسمانی شان نمی توانند خیلی باهوش باشند و برای اداره کلنی شان باید به سیستم های هدایت خودکاری همچون اشتراک یکنواخت غذا متکی باشند. در یک کلنی مورچه هیچ کس برای همه تصمیم گیری نمی کند حتی ملکه.

در مقایسه با مورچه ها که قتل و ترور، زد و خوردهای اتفاقی و جنگ های منظم سازمان یافته کسب و کارشان است، انسان را چیزی جز موجودی آرام و صلح جو نمی توان بشمار آورد.


مجدداً قصد دارم نگاهی به فصل بی مهرگان از کتاب در جستجوی طبیعت از ادوارد ویلسون کنم.

تعداد انواع بی مهرگان بسیار بیشتر از مهره داران است.

ما با قطعیت نمی دانیم چرا بی مهرگان این همه متنوع اند؛ یک عقیده رایج آن است که ویژگی کلیدی در تنوع آنها و اندازه کوچک شان است. علت احتمالی دیگر قدمت بیشتر این جانوران کوچک است که به آنها زمان بیشتری برای کاوش در محیط داده است. نخستین بی مهرگان دست کم 600 میلیون سال پیش پدید آمدند در حالی که مهره داران حدود 500 میلیون سال پیش بر صحنه ظاهر شده اند. ما در واقع به دنیایی نگاه می کنیم که عمدتاً متعلق به بی مهرگان است. تصور رایج اما اشتباهی است که مهره داران همه کاره جهان هستند در حالی که در بیشتر بخش های جهان این بی مهرگان هستند که همه کاره اند. برای مثال در آمریکای مرکزی و جنوبی مصرف کنندگان اصلی گیاهان نه گوزن ها, جوندگان و یا پرندگان هستند بلکه مورچه های برگ بُر هستند.

حقیقت این است که ما به بی مهرگان نیازمندیم اما آنها نیازی به ما ندارند. اگر انسان همین فردا از صحنه روزگار محو شود, جهان با کمترین تغییر به راه خود خواهد رفت. اما اگر بی مهرگان ناپدید شوند بعید است که گونه انسان، ماهی ها، پرندگان و داران بتواند بیش از چند ماه دوام بیاورد و ظرف چند دهه جهان به وضعیت یک میلیارد سال پیش باز خواهد گشت که عمدتاً از باکتری ها، جلبک ها و چند گیاه پرسلولی بسیار ساده تشکیل شده بود.

وقتی دو دستتان را کاسه کنید و تقریباً از هرجای زمین، جز بی آب و علف ترین بیابان ها، خاک بردارید هزاران جانور بی مهره، چه قابل روئیت با چشم و چه در اندازه های میکروسکوپی، در آن خواهید یافت.

اگر انسان اینقدر شیفته جثه نبود، مورچه به نظرش از کرگدن جالب تر می آمد.

بر حفاظت از بی مهرگان باید تاکید دوباره ای صورت گیرد. فراوانی و تنوع حیرت انگیز آنها نباید سبب شود فکر کنیم که آنها فناناپذیرند. بلکه درست برعکس گونه های آنها نیز به اندازه گونه های پرندگان و داران در برابر انقراض ناشی از مداخله انسان آسیب پذیرند.


 

کتاب  در جستجوی طبیعت از ادوارد ویلسون را اخیراً به اتمام رساندم و قصد دارم به عنوان آخرین مطلب از این کتاب اشاره ای به نکات پراکنده در فصول مختلف کتاب کنم.

گذشته از انسان، در میان داران شمپانزه ها از همه فداکارترند. شمپانزه ها معمولاً گیاه خوارند. شمپانزه ها اقدام به فرزند خواندگی نیز می کنند. شمپانزه ها نزدیک ترین خویشاوندان زنده ما هستند.

ظاهراً انسان یکی از گونه های مهاجم است. اما ما به هیچ وجه مهاجم ترین جانور نیستیم. پژوهش های اخیری که درباره کفتارها ، شیرها و میمون های لانگور انجام شده آشکار ساخته اند که در شرایط طبیعی این جانوران اقدام به نبردهای مرگبار، بچه کشی و حتی همنوع خواری در مقیاسی می زنند که به مراتب بالاتر از چیزی است که در انسان ها یافته می شود.

اگر حیات هوشمند روی سیاره های دیگر وجود داشته باشند ( اجماع دانشمندان آن است که وجود دارد، آن هم به فراوانی) نمی توان انتظار داشت آدم سان و دار باشد.

انسان موجودی بسیار صوتی- تصویری است و در مقایسه با اکثر گونه های جانوری بسیار کم به بویایی و چشایی وابسته است. در زبان های گوناگون در سراسر جهان دو سوم تا سه چهارم از تمام واژه هایی که در مورد حواس به کار  می روند شنوایی و بینایی را توصیف می کنند، در حالی که واژه های مختص توصیف بویایی و چشایی یک دهم یا کمترند.

تا به امروز نزدیک به یک و نیم میلیون از جانداران نام گذاری شده اند، اما تعداد واقعی به احتمال زیاد  چیزی بین 10 تا 100 میلیون است. تعداد گونه های روی زمین با سرعتی معادل صد تا هزار برابر دوران پیش از انسان رو به کاهش است. بشر از دوران پیش از تاریخ تا زمان کنونی حدود 20 درصد از گونه ها را نابود کرده است. ظرف سی سال آینده 20 درصد از گونه های زمین یا بیشتر در نتیجه اقدامات بشر نابود خواهد شد.

مقدار سازمان یافتگی و پیچیدگی موجود در یک مشت خاک بیشتر از چیزی است که روی سطح تمام سیاره های دیگر روی هم وجود دارد.

تمام جانداران از جمله گیاهان گلدار، ات و خود انسان تصور می شود از یک جمعیت نیاکانی نسب گرفته باشند که یک و هشت میلیارد سال پیش می زیسته اند.

وقتی مساحت زیستگاه به یک دهم پوشش اولیه اش می رسد، تعداد گونه هایش نیز به نصف کاهش می یابد؛ یعنی 50 درصد انقراض نهایی در نتیجه 90 درصد کاهش مساحت.

میانگین عمر یک گونه و زادگان آن در دوره های زمین شناختی  بین یک تا 10 میلیون سال است.

حرکت روی دو پا و آزاد و رها بودن دست ها سبب شد که این اشکال نیاکانی کاملا مناسب زندگی در زمین باز باشند، جایی که در آن می توانستند از وفور میوه ها، ریشه های زیرزمینی و گوشت جانوران بهره مند شوند


 

یکی از کتاب هایی که از نمایشگاه کتاب امسال خریدم کتاب افسون ریاضیات اثری از خانم تئونی پاپاس با ترجمه آقای عباس علی کتیرایی انتشارات مازیار بود. ترجمه کتاب خوب بود. بخش هایی از کتاب به نظرم ثقیل آمدند ولی بخش هایی دیگر از کتاب بسیار جالب بودند.

 پاپاس دانش آموخته دانشگاه های برکلی و استنفورد می باشد و در سال 2000 جایزه دانشگاه برکلی را دریافت کرده است.

در یکی از مطالب اولیه در کتاب اشاره ای به علت اوج گرفتن هواپیما و تاثیر انحنای بال هواپیما بر آن دارد:

سطح بالای بال منحنی است و این انحنا سرعت هوا را افزایش می دهد. بنابراین فشار هوایی که از روی بال می گذرد کاهش می یابد. در نتیجه فشار بیشتر هوا در زیر بال نسبت به بالای بال باعث نیروی رو به بالا و اوج گرفتن هواپیما می شود.

زاویه بال نسبت به جریان هوایی که به آن وارد می شود زاویه حمله نامیده می شود. اگر این زاویه بیش از  15 درجه شود ممکن است نیروی بالارونده ناگهان حذف شود و هواپیما شروع به سقوط کند. زاویه ای که این اتفاق می افتد، زاویه واماندگی نامیده می شود.

در آینده به بخش های جذاب دیگری از این کتاب اشاره می کنم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کویر رایانه طراحی سایت |سارین وب رویای من... مطالب و مباحث قرآنی و مذهبی منابع جامع تاسیسات خريد و فروش سيگار الکتريکي گرافیک ساز Paul عایق صوتی لیست نرم افزارهای کاربردی